[بالاخره جان یکی را گرفتم که کار من را زیاد کرده بود.. یکی که به خیال رفتن به بهشت آدم های شریفی را از ادامه زندگی و تکامل محروم کرد.. نمازش ترک نمی شد.. در سجده های طولانی خدا را یاد می کرد..- اما سر ما را که نمی توانست کلاه بگذارد.. خود را می پرستید..- چند نفر را سر برید.. و با لباس و دست های خونین بالای سرشان به نماز سر وقت اش پرداخت.. زنش را در خواب کشت.. - آن فلک زده فرصت توبه هم نکرد..- برادر زنش را سر برید.. این جوان الاغ فکر می کرد آدم با تقوایی است و روح رسول خدا و خلفای بر حق اش!! را شاد می کند می خواست خلفای سه گانه.. بهشت را دو دستی تقدیمش کنند.. غافل از اینکه مدت هاست به خاطر آن همه کجی که در دین بوجود آوردند[......] من این مردک نانجیب را قبض روح کردم..انسان ها فقط او را با طناب حلق آویز کردند.. اما من با نیزه ای آتشین بر بالینش حاضر شدم..چنان زجر می کشید گویی گوشت تنش را با قیچی می چیدم.. این آسانترین مرحله از فرجامش بود..
:: بازدید از این مطلب : 207
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10